عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

عشق من پرواز

من علیرضا عاشق پرواز و هواپیما هستم این وبلاگ هم برای نوشتن خاطرات والبته اطلاعاتی در باره هواپیما ها ساخته شده

آخرین جلسه کارگاه sheet metal

دوستان سلام
امروز میخوام خاطره ای از آخرین جلسه کارگاه sheet metal یا همون ورق کاری خودمون بنویسم  ولی قبل از اون یکمی مقدمه چینی میکنم تا بتونم شما رو توی فضا قرار بدم تا بهتر بخندین و از همین الان میگم که اگر میخواید همه پست رو یکجا بخونید بهتره یه لیوان چای و یکمی میوه و چیزایی که موقع کار طولانی با کامپیوتر میخورین را الان دم دست بذارین(چشمک)
خوب از جلسه اول استاد به همه ما گفت باید لباس کار داشته باشیم و گفت بهتره که پسرها لباسهای سرهمی بپوشن و خانومها هم از این روپوش های سرمه ای رنگ بپوشن !!!
بعد از جلسه اول من و دوستام طی یک گفتمان طولانی به این نتیجه رسیدیم که اشکالی نداره پسرها هم لباسشون مثل دخترا باشه و نتیجه این شد که همه رفتیم و از این روپوش های سرمه ای رنگ که میدون امام حسین میفروشه خریدیم(فقط اونجا میفروشه جای دیگه قبول نیستا!!!)البته علی خسروی بچه مایه دار بازی در آورد و رفت سفارش داد براز بدوزن!!
دانشجوهای کلاس کارگاه ورق کاری وقتی توی کارگاه لباس کارهاشونو میپوشیدن مثل این دبیرستان های دخترونه میشد که همشون مانتو های یه رنگ دارن و ظهر که دارن بر میگردن هیچ پسری جرات نداره از جلوی  مدرسشون رد بشه چون تیکه بارونش میکنن......
راستشو بخواین چون کلاس کارگاه ما ساعت 7 شب تموم میشد  و هوا تاریک بود و طرفای دانشگاه ما هم هیچ تاکسی رد نمیشه بچه میخواستن یکمی شیطونی کنن که نشد یعنی نقششو کشیدیم که یکی از پسرای خوشگل لباس کارشو در نیاره و یه روسری سرش کنه و کنار بلوار وایسه تا یه ماشین بیاد و سوارش کنه و بقیه هم برن پشت شمشادا قایم بشن و تا ماشین اومد بریزن بیرون و همه با هم سوار ماشین بشن البته هیچوقت این نقشه عملی نشد چون پایه این کار فقط من و معراج بودیم و هیچ کس دیگه ای حاضر نمیشد با ما همکاری کنه....
توی کارگاه هم که خیلی از این لباس کارها خاطره داشتیم مثلا وقتی به تعداد گروه ها سوحان نبود من که کارم هنوز  به مرحله سوحان کاری نرسیده بود یه سوحان خوب جدا میکردم و توی جیب لباس کارم قایم میکردم(ایکون علیرضای شیطون)
راستی یادم رفت بگم که ما توی گروه های دونفره کار میکردیم و توی هر گروه یه پسر بود با یه دختر برای این که خانومها کارای سخت را انجام ندن که الحق منم نذاشتم همگروهم زیاد کار کنه چون یا کارمو میدادم استاد انجام بده یا علی خسروی بیچاره کار منو میکرد  خوب دلیلش هم این بود که اول ترم دستم شکسته بود و تا آخر ترم  میگفتم آخ دستم درد میگیره و کار منو دیگران میکردن البته خودم هم کار میکردم ولی وقتی خسته میشدم از این ترفند استفاده میکردم تا یکمی خستگی از تنم بیرون بره.....
چقدر مقدمه چینی کردم تا به ماجرای اصلی برسم؟!؟!؟!؟ خوب جلسه آخر بود و همه گروه ها باید هر جور که شده کارشونو تحویل میدادن و نبودن rivet(میخ پرچ) و تئوری شدن چند جلسه کارگاه را باید طلافی میکردن...اول که یکمی استاد گفت جوشکاری بکنیم و از شانس من تا نوبت من شد نمیدونم برق دانشگاه چش شد که یکمی چراغا به هم چشمک زدن و بعد قطع شد و استاد رفت و درستش کرد ولی هنوز این چراغا داشتن به هم چشمک میزدن انگاری منظوری داشتن؟؟؟
خوب اینجوری شد که استاد گفت جوشکاری بسه و من داشتم تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا نوبتم اول به یه نفر دیگه دادم و به من نرسید....بعد از جوشکاری نوبت ریوت کاری یا پرچ زدن رسید و باید قطعه کارمونو  به هم وصل میکردیم با پرچ  من قطعه اول رو پرچ کردم و نوبت دومی رسیده بود که یکمی سخت تر بود و دقت بیشتری میخواست باید سوراخهای جای پرج رو با دریل  درست میکردیم و اندازه ها حتما باید دقیق میبود چقدر  که من سر این اندازه ها خودمو خفه کردم تا یه جورایی بتونیم کار دقیقی درست کنیم البته از حق نگذریم ملینا همگروهم هم خیلی تلاش میکرد و همش به من میگفت زود باش کار بکن وگرنه کلاس تموم میشه و نمره عملیمون کم میشه خوب منم یکمی با این حرفای همگروهم بهم استرس وارد شده بود و نمیدونم چرا همش عجله میکردم ...دقیقا موقعی که داشتم روی میز کار نقطه هایی رو که باید دریل میکردیم رو به کمک همگروهم علامت میزدم با سنتر پانچ که یه میله است که نوک تیزی داره و باید با چکش به ته اون ذربه بزنی تا علامت روی ورقه فلزی به صورت یک نقطه فرو رفته کوچک باشه رو درست میکردم که علی خسروی با اون روپوش خوشگلش اومد و لاینقطع همش میگفت قطعه کارتو بده تا من از روی تو اندازه بزنم که یکدفعه تمرکز منو بهم زد و من به جای این که چکش را روی سنترپانچ بزنم روی انگشت شستم زدم و با صدای بلند به علی بیچاره گفتم برو بزار کارمو بکنم بعد میدم که اندازه بزنیو به صورتی روی میز کار لم دادم که پشت سرم دریل بود و من بچه هایی را که با دریل کار میکردن رو درست نمیدیدم علی خسروی هم رفت پیش اونا و دقیقا پشت سر من ایستاد خواستم طلافی کنم و یه کاری کنم که علی خسروی دستش تکون بخوره و کارش زیر دریل جابجا بشه و یکمی بترسه برای همین وقتی داشتم کار خودمو انجام میدادم با ناحیه باسنم یه ضربه تقریلا محکم به علی خسروی زدم  بعد از چند ثانیه جوابیه ضربمو با یه ضربه از همون مدل داد...دیدم ملینا که روبروی من ایستاده بود بدجوری داره به من نگاه میکنه انگار گناه کردم خوب خودشم میدونست که من و علی شوخی داریم و همدیگرو اذیت میکنیم ....من برگشتم پشت سرمو نگاه کنم گفتم شاید علی شکلکی درآورده یا علامتی چیزی نشون داده که بی ادبی بوده ... من برگشتم شما فکر میکنید چی بود پشت سرم ..نه جون علیرضا اصلا به ذهنتون هم نمیرسید که میترا با لباس کاری شبیه لباس کار علی پشت سر من بوده باشه و من اون کارو که انجام دادم به میترا خورده و اصلا علی اونطرفا نبوده  بلکه رفته بود اندازه ها رو از استاد بگیره...من هم که دیدم چه گندی زدم مثل لبو سرخ شده بودم از خجالت  البته ما هممون با هم خیلی راحت هستیم و به قول معروف مثل خواهر و برادر هم  هستیم ...
اینم خاطره آخرین جلسه کارگاه ورق کاریمون بود و البته اینم بگم که همه فهمیدن من میخواستم اون کارو با علی خسروی بکنم و  از بد شانسی من فقط به دیدن رنگ لباس کار  کفایت کردم و فکر کردم که درست تشخیص دادم....
پ . ن 1:ببخشید که خیلی طولانی شد
پ.ن2:من از میترا اجازه گرفتم که هم اسمشو بیارم و هم این خاطره را توی وبلاگم بنویسم..
نظرات 11 + ارسال نظر
ترنم (یادگاری از روزهای جوانی) سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.taranom-bahari.persianblog.ir/

یوهو
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
وااااااااااااااااااااااااااااااااااای
کاشکی از این شکلکای قهقهه اینجا داشتی
من که یه عالمه خندیدم ولی اگه جای میترا بودم فک مکتو میاوردم پایین
شوخی کردم
با حال بود
میسی بابت خنده ای که امروز صبح بهم دادی
گل گل

ترنم سلام
فک مکو پایین میاوردی؟؟؟ مگه تو بوکس کار میکنی؟؟
خوشحالم که خاطراتم برات جذاب بوده...

هرمان سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام
خوبی؟
الان می خونمش

سلام
ممنون خوبم تو چطوری؟
امیدوارم که خوب نوشته باشم

هرمان سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

آره عالی بود فقط اولش حقوق زنان رو رعایت نکرده بودی
یعنی چی که از جلوی دبیرستان های دخترونه کسی جرئت رد شدن نداره؟؟؟؟ چشمک
حالا امیدوارم نمره ی خوبی ازش بگیری

حقوق زنانو رعایت نکردم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اگر از اون لحاظ میگی از قصد اونجوری نوشتم(چشمک)
نمرشو گفتن و من 16 شدم البته برای درسی که برای امتحان کتبیش یه شب خوندم و کار عملیش رو هم که گفتم چطور انجام دادم بد نیست ولی میخوام اعتراض بزنم شاید بالاتر بره:دی

الی جون سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ http://elifesgheli.blogfa.com

سلام سلام
اوخه...
کلی خندیدم!
یعنی اون ضربه ی جوابیه رو هم میترا زده بود آیا؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
کاش اون موقع که سرخ شده بودی یه عکس از خودت مینداختی ببینیم چه شکلی شدی!!!

الی سلام
پس اگر یه روز با من بیای دانشگاه فکر کنم نتونی راه بری از بس که به سوتیای من خندیدی:دی
میترا هم فکر کرده بود من از قصد با اون این شوخی رو کردم ...
اون شب انقدر خندیدیم که اصلا عکس گرفتن از من تو اون صحنه به ذهنمون هم نمیرسی
از اون بابت هم ممنون

مهشید سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ http://p-daneshjo.blogfa.com

واییییییییییییییییییییییییی خدا مردم از خنده علیرضا
چرا اینجا از این شکلک ها نداره !؟!؟؟!؟
[خنده][خنده][خنده][خنده][خنده][خنده][خنده][خنده]
اینها رو خودم با دست نوشتم
وووووی ووووی خیلی باحال بود خداییش
با تمام پست های قبلیت که علمی و کلی باکلاس بود فرق داشت و خیلی باحال بود
خدا نکنه از این خاطرات سر من دربیاد چون آدم از خجالت آب میشه چه برسه به لبو شدن !!!!!
ماهم باید تراش کاری و فرز کاری و اره کاری و ورق تراشی کنیم !!!!!
فرض کن ؟!؟؟! ولی فکر نمیکنم کارگاهمون به جذابی و بانمکی کارگاه شما بشه !!!!
دستت درد نکنه . تمام خستگی کارگاه امروزم در اومد از بس خنیدم . ,ولی خودمونیما !!!! توام کم شیطون نیستی ها !!!! چشمک.
گل.گل.گل

نمیدونم چرا اینجا از این شکلکا نداره ولی آخرش خودم با دست میکشم براتون و اون گوشه میذارم(چشمک)
ممنون که اینارو برام نوشتی
من از این پستا بازم نوشته بودما این چند وقتم که عکس آپ میکردم سرم شلوغ بوده....
اتفاقا به من ثابت شده اگر کارگاه همه با هم صمیمی تر باشن خیلی کارا بهت انجام میشه و اصلا هم دیر نمیگذره و استاد هم بهتر نمره میده...
اگر درباره فرز کاری و تراشکاری و همه اینا سوال داشتی من احتمالا بتونم جواب بدم(چشمک)
خوشحالم که خستگی از تنت بیرون رفته و تونستم لبخندو به لبات بیارم....
من بچه به این آرومی کی شیطونی میکنم(چشمک)

ارشیا سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ http://padianeparsi.blogfa.com

خوب بزار چنتا غلط ازت بگیرم مهندس
پرچم پادیان رو بر افراشته کنیم همین الان
طلافی رو با ت می نویسن
یکجا نوشتی ذربه که از دستت در رفته چون بقیشو درست نوشتی
و از همه مهم تر سوهان نه سوحان
مگه تا حالا سوهان نخوردی تاحالا سوهان ندیدی؟
ابرو هرچی کارگاه دیده است رو از بین بردی
ما وقتی هنرستان میرفتیم ۶ماه هفته ای ۸ ساعت توی یک زیر زمین که فقط با نور مهتابی روشن میشد سوهان کشیدیدم.
ای شیطون
چه حالی کرده میترا
اینجا شکلک نداره من شکلک شیطون بزنم

ارشیا جون شما اینجا رو نورانی کردی اومدی....
سوهان رو برای این اشتباه نوشتم چون ما بهش نمیگیم سوها میگیم file ....
من هنرستان نرفتم ولی منم اینجا کم کارگاه نمیرم(چشمک)
این حرفا چیه ما مثل خواهر برادریم

meraj چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:40 ق.ظ

سلام.چه خبرا؟این میترا هم پلیده هم دماغو ولی نه خیلی از اون کوکو کنجدی بهمون میداد.اینا هیچی حیفه اون پیتزاهاشدنه.

سلام معراج گل... خبری نیست سلامتی ...
بیچاره چقدر برامون پولکی و از اون چیزا که کنجدی بود میاورد و من و تو چقدر اذیتشون میکردیم صبر کن ترم جدید که شرو بشه بیشتر اذیتشون میکنیم
راست میگی وافعا حیف اون پیتزایی که برای استد خریدیم و روز تولدتو با اومدن اون خراب کردیم البته برای ما که بد نشد تولدت خوب بود ولی استاد که اومد دست و بال مارم بست....

رویال چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

خیلی خندیدم خیلی باحال بود
دمش گرم دختره چه پایه بوده
وای اگه من اونجا بودمو قیافتو وقتی که فهمیدی چه اشتباهی کردی میدیدم از خنده زاززار گریه میکردم
حتی فکرشم خنده داره
وای علیرضا میتونم حدس بزنم همگروهیت که اون صحنه رو دیده چه فکرایی کرده برو خدارو شکر کن فهمید حواست نبوده
پیشنهاد میکنم این خاطره رو واسه بچه هات تعریف کن البته وقتی 32 سالشون شد !!!

رویال میگم ماشااله شما چه قوه تخیلی داریا من تعریف کردم تمامشو تو تصور کردی(چشمک)
ولی همگروهم بعدا بهم گفت من از همون اولشم میدونستم که میخوای علی خسروی رو اذیت کنی(نیش باز)
رویال حرفایی میزنیا؟!؟! من هیچوقت ازدواج نمیکنم پس بنابر این هوچوقت بچه ای هم نخواهم داشت(بازم علیرضا با نیش باز)

پریسا جون چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ http://parisalar.blogfa.com/

(ترکیدن از خنده)
چیزی نمیگم. چون حرفی که کار من بود گفتنش و نظری که داشتم رو بالا زحمت گفتنشو کشیدن :)
نقل قول...
> ارشیا [ web | email ]
>خوب بزار ......
> الی جون [ web | email ]
>....
>یعنی اون ضربه ی جوابیه رو هم میترا زده؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟

واقعا زندگی من اینقدر کمدیه؟
اگر میدونستم ازش فیلم سینمایی میساختم (زندگیمو میگم)
خوب منم همونجا جواب دادم دیگه رحمت جواب رو به خودم نمیدم(چشمک)

ارشیا پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ق.ظ http://padianeparsi.blogfa.com

ایشششششششششششششش
باز این یارو از این حرفها زد
من ازدواج نمی کنم
حتما قصد تحصیل داری؟
می خواد مکانیک فضا پیما بخونه شاتل تعمیر کنه
شاتل بهتره سقوط نمیکنه توی همون جو میسوزه تموم میشه میره بعد میگن کی بود کی بود من نبود
ازدواج نمیکنه ولی همه رو یک دست از دم تیغ میگذرونه
بعد میگه توی رفاقت و خواهر برادری لطفی کردم یک یادگاری واسش گذاشتم(نیش)
علیرضا خان بابا انگلیسی مادرت انگلیسی سوهان انگلیسیه بابا واسه ما کلاس نذار بجای اینکه دنبال اسمش باشی کار کردن باهاش رو یاد بگیر
همون سنتر پانچی که میگی احتمالا همون سنبه نشان خودمونه

ارشیا جان من وقتی میگم ازدواج نمیکنم برای خودم دلایلی دارم و شما از اونا خبر ندارین....
البته من از علم فضانوردی و هیچی نمیدونم و اطلاعات من محدود میشه به هواپیما ....
َِّ(ازدواج نمیکنه ولی همه رو یک دست از دم تیغ میگذرونه
بعد میگه توی رفاقت و خواهر برادری لطفی کردم یک یادگاری واسش گذاشتم(نیش) )
من میدونم منظور شما از نوشتن این جمله شوخی بوده ولی من از شوخیش هم خوشم نمیاد شرمنده....
درضمن ببخشید که من برای شما گفتم ما ابزار رو با اسم انگلیسیش میگیم...چون عادت کردیم و باور کن من نمیدونستم که سنترپانچ معنیش میشه سنبه نشان...چون از ترم اول که رفتیم دانشگاه به ما کتاب ۶۰۰۰ را دادن و ابزار رو آوردن و به ما نشون دادن و منی که تا اون موقع فقط انبر دست و سوهان رو میشناختم اسم انگلیسیش توی ذهنم مونده و برای ما به فارسی ترجمه نکردن چون ما توی کار هم باید با این اسم استفاده کنیم و در فرمهای مخصوص بنویسیم که از چه ابزاری استفاده کردیم البته تمام فرم ها انگلیسی پر میشه....من هیچ وقت نمیخوام برای دیگران کلاس بزارم و این کار رو هم نمیکنم ....اگر اینجوری بود خیلی راحت از اتفاقات زندگیم نمینوشتم و برای دیگران یه شخصیت دیگه رو نشون میدادم....

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ

پسر خوب شما فردا میشی تکنسین میری زیر دست ۴ تا مهندس خبره هوا فضا می فهمی چی بهت میگم
از من میشنوی توان فنیت رو بالا ببر
باور کن پیچ گوشتی دست گرفتن هم ژست خاص خودش رو داره
چه برسه به الباقیش
من هم سنتر پانچ رو نمیشناسم اما با اون تعاریفی که کردی حدس زدم چیه ولی اگر قیافشو ببینم میگم چیه
بعدشم بقول حسین خسروی داری دروغ میگی در حد بندسلیگا
برو وب پرکده داستانش رو بخون
با کلاست هم کاری ندارم شوخی بود به سواد باشه ما فشافویه ها بریزیم بیرون سوادمون رو فوران کنیم ...

بعدشم من نمی دونستم اینجا وب تخصصیه
اخه اون بالا نوشتیمن علیرضا عاشق ...هستم
گفتم ایشون هم اره(خنده)

نه ارشیا جون ما زیر دست مهندس های هوا فضا نمیریم... چون اونا کار عملی هیچی یاد نمیگیرن و همه چیز توی کار ما بستگی به تجربه کاری داره پس میریم زیر دست اونایی که تا دیروز خودشون مثل ما بودن و این چرخه همیشه ادامه داره...
راستشو بخوای ما یه درس هم برای این چیزا داریم که کار با ابزار مختلف رو یاد بگیریم و حتی نوع آلیاژ و جنس کوچکترین قسمت های ابزارهای مختلف رو خوندیم توی درس تئوری شعبات....
من همیشه گفتم نه سواد دارم و نه برای کسی کلاس میزارم من خیلی رک میگم من توی این رشته هیچم چون خیلیا هستن که با هم داریم درس میخونیم ولی اطلاعتشون از من خیلی درباره هواپیما بیشتره.....
درضمن ارشیا اینجا آخر هفته ها تخصصی میشه و عکس از هواپیما میزاریم و همیشه این کامنت دونی برای شما هست و قدمتون همیشه روی چشمای من هست دوست خوبم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد